دنیای رجاله ها

داستان رویایی و کنایه‌آمیز” بوف کور” از دو بخش مجزا که در پایان داستان به‌هم می‌آمیزند تشکیل شده است. در بخش اول، نقاش قلم‌دان، قهرمان اصلی داستان، شاهد آمدن دختر مطلوب خود به پستوی محقر خویش و مرگ اوست. مرگ دختر را هدایت با جزییات شومی توصیف می‌کند: تجزیه بویناک یک پیکر کرم‌زده که در حوالی آن دو زنبور درشت می‌چرخند، اوج کابوس هدایت را از مرگ انسانی مجسم می‌کند. اندیشه مرگ که آن‌را “ Thanatopsis” می‌نامد در نزد هدایت نه تنها در این قصه، بلکه همه جا حاضر و نیرومند است. درواقع برای موجود زنده تصور آن‌که روزی دیگر برای ابد نخواهد بود، تصور مطبوعی نیست، ولی چرا باید آن را به کابوسی برای تاریک کردن نقدینه عمر بدل ساخت؟
نقاش دست به تصویر مرده دختر می‌زند و چون مایل است راز چشم‌های او را نیز بر صفحه بیاورد ناگاه بر اثر اعجازی چشم‌های فروبسته دختر گشوده می‌شود و نقاش آن نگاه سحر‌آمیز را نیز ثبت می‌کند. سپس با گزلیک پیکر را قطعه قطعه می‌کند و آن را د رچمدانی می‌گذارد و با کمک پیرمرد نعش‌کش و کالسکه او دختر را در قبرستان چال می‌کند. آخرین بار که چمدان را می‌گشاید در میان خون دلمه شده و پیکر تجزیه شده بار دیگر درخشش چشمان زنده و نگران معشوقه رویایی خود را می‌بیند.
در بخش دوم داستان نقاش قلم‌دان از دالان واپس‌نگری به گذشته و دوران کودکی و جوانی خود می‌اندیشد. در این‌جا، پدر، عمو، مادرش رقاصه هندی به نام بوگام‌داسی، دایه‌اش موسوم به “ ننه‌جون” و زنش ملقب به “ لکاته” و شهرش که در آن دنیای رجاله‌ها زندگی می‌کنند، پیرمرد خنزرپنزری که پیرمرد مرده‌کش بخش اول را به یاد می‌آورد، قصاب که لش خون‌آلود را با حرص جانورانه‌ای برانداز می‌کند و به رجاله‌ها می‌فروشد، تصاویر و چهره‌های اساسی هستند.
“ دنیای رجاله‌ها” را هدایت در جاهای مختلف داستان خود توصیف می‌کند: دنیایی که به او ابداَ ربطی ندارد، وجود مادی‌اش تنها نوعی سرحد بین دنیای درونی او و دنیای رجاله‌ها است که در آن همگی به دنبال پول و شهوتند. زن او ، لکاته، از همین رجاله‌هاست و همین رجاله‌ها را دوست دارد چون “ بی‌حیا، احمق و متعفنند”. رجاله‌ها موجوداتی هستند تندرست و پروار، خوب می‌خورند، خوب می‌خوابند: “ حس می‌کردم این دنیا برای من نبوده، برای یک دسته آدم‌های بی‌حیا، پررو، گدامنش، معلومات‌فروش، چاروادار و چشم و دل گرسنه بود. برای کسانی‌که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان، مثل سگ گرسنه که جلوی دکان قصابی برای یک تکه لثه دم جنباند گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند”.
روشن است که این دنیای” رجاله‌ها” جامعه رسمی زمان رضاشاهی است، در این مفهوم مبهم البته نوعی برخورد از بالا و” الیت” ‌مآب هدایت به مثابه “ تافته جدابافته” به تمام اجتماع آسیایی و عقب‌مانده‌ای که او در ایران می‌دیده احساس می‌شود، و هم، به شکل قوی‌تر و اساسی‌تر، نوعی برخورد اجتماعی و انسانی به هر چیزی است، کاسب‌کارانه، مبتذل و فرومایه। با شناختی که از هدایت داریم باید گفت، محتوی دوم در روح او اندیشه‌دارتر است و همانست که او را به جانب جنبش خلق کشانده است. زیرا طراح چهره‌هایی مانند” داش آکل”، “ منادی‌الحق”( حاج آقا)” احمدک”( آب زندگی) ، “ مهدی زاغی”( فردا) نمی‌تواند به مجاهدت‌های شریف روحی مردم احترام نگذارد
ا.ط

نظرات