.
انسانهای عادی تنهايی را دوست ندارند
در حالی كه فرزانه تنهايی را به كار میگيرد.
او در تنهايی درك میكند
كه با هستی يگانه است.
...- لائو تزو، تائو تِ چینگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«تنهایی» بزرگترین فرصت برای فرد است تا با خودش خلوت کند و در وجود خویش عمق بگیرد. در اجتماع بودن و مشغول دنیای بیرون شدن کمکم فرد را از احوال دل خویش بیخبر میسازد و نیازهای موقعیتی و اقتضاعات اجتماعی چنان به زیر پوستش نفوذ میکنند که وقتی به خود میآید که دیگر هیچچیز از «خویشتن ِ خویش»اش باقی نمانده، به جز یک نقاب پلاستیکی بیروح و مصنوع. حتی قلب نیز که نوازندهی آهنگ حیات است با حرکتِ ریتمیک خود به درون و برون کار میکند، چگونه است که انسان مدرن چرخش به درون را به کلی فراموش، که حتی بدتر، انکار میکند؟
نیچه میگوید که در ژرفاها به گردش بپردازید چرا که آبهای کم عمق به سادگی آلوده میشوند و کارل یونگ توصیه میکند که با ناخودآگاه در ارتباط باشید -چه با جهان ریاهای خود و چه با خودِ طبیعت عریان: در جنگل قدم بزنید و یا در کنار دریا بنشینید و به افق خیره شوید. آنکس که در نزدیکی ناخودآگاهی زندگی میکند، شادتر، به اصل خود نزدیکتر و پاکیزهتر است، چرا که ناهوشیار همان آبهای اعماق است. وقتی برای خود وقت نمیگذارید، و وقتی از «تنهایی» اجتناب میکنید، بو میگیرید، بوی زنندهای، همچون حیوانهای درنده!
در این بازار مکارهی قرن بیست و یکمی، در هین و بین بمباران اطلاعات از همه سو - دریایی از اطلاعات غیرضروری و حتی مضر با تنها چندین حبابِ کفِ رویش که بالواقع مفیداند- اگر برای خود وقتی در نظر نگیرید چه میشود؟ اگر به درون خلوتی نخیزید و موبایل و کامپیوتر و تبلت و روزنامه و تلوزیون و ... از پریز مغزتان نکشید چه میشود؟ اجازه دهید بگویم که: مســــــــــــــخ میگردید! از خودبیگانه میشوید! رنجور، مضطرب، افسرده و پوچ میشوید. گلولهای میشوید آمادهی شلیک، در تیربار ابَـرماشین «Mega Machine»!
وحیدشاه رضا
انسانهای عادی تنهايی را دوست ندارند
در حالی كه فرزانه تنهايی را به كار میگيرد.
او در تنهايی درك میكند
كه با هستی يگانه است.
...- لائو تزو، تائو تِ چینگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«تنهایی» بزرگترین فرصت برای فرد است تا با خودش خلوت کند و در وجود خویش عمق بگیرد. در اجتماع بودن و مشغول دنیای بیرون شدن کمکم فرد را از احوال دل خویش بیخبر میسازد و نیازهای موقعیتی و اقتضاعات اجتماعی چنان به زیر پوستش نفوذ میکنند که وقتی به خود میآید که دیگر هیچچیز از «خویشتن ِ خویش»اش باقی نمانده، به جز یک نقاب پلاستیکی بیروح و مصنوع. حتی قلب نیز که نوازندهی آهنگ حیات است با حرکتِ ریتمیک خود به درون و برون کار میکند، چگونه است که انسان مدرن چرخش به درون را به کلی فراموش، که حتی بدتر، انکار میکند؟
نیچه میگوید که در ژرفاها به گردش بپردازید چرا که آبهای کم عمق به سادگی آلوده میشوند و کارل یونگ توصیه میکند که با ناخودآگاه در ارتباط باشید -چه با جهان ریاهای خود و چه با خودِ طبیعت عریان: در جنگل قدم بزنید و یا در کنار دریا بنشینید و به افق خیره شوید. آنکس که در نزدیکی ناخودآگاهی زندگی میکند، شادتر، به اصل خود نزدیکتر و پاکیزهتر است، چرا که ناهوشیار همان آبهای اعماق است. وقتی برای خود وقت نمیگذارید، و وقتی از «تنهایی» اجتناب میکنید، بو میگیرید، بوی زنندهای، همچون حیوانهای درنده!
در این بازار مکارهی قرن بیست و یکمی، در هین و بین بمباران اطلاعات از همه سو - دریایی از اطلاعات غیرضروری و حتی مضر با تنها چندین حبابِ کفِ رویش که بالواقع مفیداند- اگر برای خود وقتی در نظر نگیرید چه میشود؟ اگر به درون خلوتی نخیزید و موبایل و کامپیوتر و تبلت و روزنامه و تلوزیون و ... از پریز مغزتان نکشید چه میشود؟ اجازه دهید بگویم که: مســــــــــــــخ میگردید! از خودبیگانه میشوید! رنجور، مضطرب، افسرده و پوچ میشوید. گلولهای میشوید آمادهی شلیک، در تیربار ابَـرماشین «Mega Machine»!
وحیدشاه رضا
نظرات
ارسال یک نظر