مرغ خانه با هما پر وا مکن
پر نداری نیت صحرا مکن
چون سمندر در دل آتش مرو
وز مری تو خویش را رسوا مکن
...درزیا، آهنگری کار تو نیست
تو ندانی فعل آتشها، مکن
اول از آهنگران تعلیم گیر
ور نه بیتعلیم، تو آن را مکن
چون نهای بحری تو بحر اندر مشو
قصد موج و غره دریا مکن
ور کنی پس گوشۀ کشتی بگیر
دست خود را تو ز کشتی وا مکن
گر بیاُفتی هم در آن کشتی بیاُفت
تکیه تو بر پنجه و بر پا مکن
چرخ خواهی صحبت عیسی گزین
ور نه قصد گنبد خضرا مکن
میوۀ خامی، مقیم شاخ باش
بیمعانی ترک این اسما مکن
شمس تبریزی مقیم حضرت است
تو مقام خویش جز آن جا مکن
پر نداری نیت صحرا مکن
چون سمندر در دل آتش مرو
وز مری تو خویش را رسوا مکن
...درزیا، آهنگری کار تو نیست
تو ندانی فعل آتشها، مکن
اول از آهنگران تعلیم گیر
ور نه بیتعلیم، تو آن را مکن
چون نهای بحری تو بحر اندر مشو
قصد موج و غره دریا مکن
ور کنی پس گوشۀ کشتی بگیر
دست خود را تو ز کشتی وا مکن
گر بیاُفتی هم در آن کشتی بیاُفت
تکیه تو بر پنجه و بر پا مکن
چرخ خواهی صحبت عیسی گزین
ور نه قصد گنبد خضرا مکن
میوۀ خامی، مقیم شاخ باش
بیمعانی ترک این اسما مکن
شمس تبریزی مقیم حضرت است
تو مقام خویش جز آن جا مکن
نظرات
ارسال یک نظر