نامه یک ترکاری فروش به کاندیدان ریاست جمهوری!


متأسفم از اینکه نمیتوانم نامه ام را با حاشیه پردازی هایی که صاحبان و مدعیان چوکی های بلند خواهان آنند آغاز نمایم. من ترکاری فروشی هستم که از بام تا شام در گرما و سرما زیر شلاق ترافیک ها کراچی ترکاری را از اقصای شهر تا کرانه های نهر بی آب کابل می رانم و حاصل آن را که فقط چند قرص نان خشک و پس مانده ترکاری های گندیده میباشد شامگاهان به خانه میبرم تا در شوربای آن که فقط یک آب شور است فرزندانم نان خشک شان را تر کرده بخورند بنابران برای چنین انسان عاصی جایی برای خوش خدمتی و تملق گفتن به کسی وجود ندارد.
خدمت شما مدعیان چوکی ها عرض کنم که من وقتی لیست عریض و طویل کاندیداتوری شمایان را می بینم از صمیم قلب میخواهم از شما بپرسم که برایم بگویید آخر از جان ما مردم بیچاره، بیکار، بیمار و علیلی که فقط استخوانش باقیست چه میخواهید؟ من دیگر به وعده های شما باور ندارم. برای من که اطفالم ماه ها در حسرت و انتظار تناول یک لقمه گوشت به خود می پیچند و از صدای داغ و سرخ نمودن گوشت در دیگ همسایه بذاقات ترشحی دهان شان به حرکت می آید این وعده و لاف و گزاف شمایان خیلی خنده آور و مضحک مینماید.

آقایان!

من خوبی و بدی هر سیاستمدار و حکومت را از نرخ چای و بوره و تیل و نمک در دکان سر کوچه ام میفهمم. به من چی که شما دیروز جنگی بودید و امروز آشتی میکنید، به من چی که شما خود را از کدام کشور جدا و به کدام کشور نزدیک میسازید، به من چی که شما با استفاده از نام کدام قوم میخواهید به قدرت برسید. در یک کلام به من از این حرف بزنید که چه وقت من و هم سر نوشتان مرا از بیکاری نجات میدهید؟ از این حرف بزنید که چه قدر کشت کوکنار را پایین می آورید؟ از این حرف بزنید که با یک و نیم ملیون معتاد چی میکنید؟ از این حرف بزنید که مرگ و میر مادران و اطفال را چگونه پایین می آورید؟ از این حرف بزنید که دریا ها را چگونه مهار میسازید؟ زمین ها را چگونه آبیاری میکنید؟ فابریکات ویرانه را چگونه فعال میسازید؟ معدنیات را چگونه استخراج میکنید؟ رشوه و اختلاس و زورگویی و فساد اداری را چگونه نا بود میسازید؟
صاف و پوست کنده برایتان میگویم وقتی اخبار تلویزیون و رادیو هارا از ملاقات این کاندید با آن کاندید، تسلیمی این کاندید به آن کاندید، صرف نظر نمودن این کاندید یا آن کاندید از به صحنه رفتن انتخابات و یا پشتیبانی این شخص را از آن شخص میشنوم برایم حالت تهوع دست میدهد.
شما ها چی فکر میکنید آیا مردم سنگ هستند و هیچ چیزی را نمی فهمند؟
من که در دوره اول با پای نه بلکه با سر دویدم و رأی دادم و پنج سال بعد در نتیجه آن اینقدر بد بخت و بیچاره شده ام باز هم میخواهید با چشم پت برایتان رأی دهم؟
صادقانه بگویم دراین روز ها از هر چه کاندید و کاندیداتوری هست دلگیر و خسته ام، چون میدانم که مدعیان محترم این مقام رفیع فقط تا روز به قدرت رسیدن حوصلة سلام و علیک و دیدن و مشرف شدن افراد عادی را دارند و از روزی که به آن کاخ های بند در بند محافظان، حاجبان و دربانان راه یافتند دیگر کارشان با رعایا و ضعفا و فقرایی همچون من بیچاره تمام و فصل بازدید های شان اختتام می یابد، بنابران بدون تملق و چاپلوسی و بدون التماس و آستان بوسی میخواهم سخنانم را با چند پرسش بسیار عادی از شمایان ادامه دهم.
آقایان!

شما که مدعیان احراز مقام ریاست جمهوری کشور ویرانه یی چون افعانستان هستید، بیایید به این چند سوال بسیار آسان یک ترکاری فروش سرگردان از روی اخلاص و با بردن سر به گریبان جواب دهید:
1- در حالیکه میدانید اکثریت مردم افغانستان بیسواد اند شما را به خدا بدور از لاف و گزاف های رسمی خط مشی موجوده بگویید چند نفر را خودتان در طول حیات تان داوطلبانه با سواد ساخته اید؟
2- در حالیکه اکثر نقاط کشور بخصوص شهر کابل خشک و لم یزرع میباشد در طول عمر تان حد اقل چند درخت مقابل منزل تان غرس نموده وآن را آبیاری کرده اید؟
3- در حالیکه میدانید در شهر چهار و نیم ملیونی کابل، زباله ها و کثافات شهر را به مزبله تبدیل نموده، چند بار زباله دانی منزل تان را به گوشه معینه خود تان برده و خالی کرده اید؟
4- در حالیکه میدانید مصرف بیجای انرژی کار خوب نیست چند بار چراغ سر کوچه تان را که مصرف آن به حساب شما محاسبه نمیشود از روی اخلاص خاموش نموده اید؟
5- صادقانه بگویید که در شرایط ازدحام ترافیکی شهر کابل گاهی که تنها پیاده روی کرده اید چند بار واقعاً مقررات ترافیکی را در استفاده از پل های هوایی، دهلیز های پیاده رو و غیره رعایت کرده اید؟
6- شما را به خدا راست بگویید چقدر در زندگی وظیفوی تان به وقت بالای وظیفه رفته و چقدر خارج وقت رسمی در وظیفه بدون اخذ اضافه کاری نموده اید؟
7- چند بار جریان نل آب دم کوچه یا پارک و کنار سرک را که بی هدف جاری بوده بسته کرده اید؟
8- چقدر از وسایل دولتی که به اختیار تان بوده به خاطر اهداف شخصی استفاده نکرده اید؟
9- چند بار واسطه را قبول نکرده اید و چند بار از واسطه شدن ابا ورزیده اید؟
10- در تفریق حق و باطل چند بار بیگانه را نظر به از خودتان حق به جانب دانسته اید؟
اینها و امثال آن سوالاتیست که شاید از نظر بعضی ها طرح آن برای یک کاندید ریاست جمهوری مناسب نباشد و یا بعضی ها شاید چنین استدلال نمایند که در زندگی شان مواردی از این قبیل اصلاً وجود نداشته که آنرا رعایت کنند در حالیکه باری من شنیدم که در یکی از کشور های اروپایی رییس جمهوری که در موتر شخصی درایف میکرد با تخلفی که انجام داد از طرف ترافیک به جریمه نقدی و شش ماه منع رانندگی در حالت نا شناسی محکوم شد. رییس جمهور به عوض آنکه خود را به ترافیک معرفی کند مستقیماً به پارلمان رفته دستور داد جلسه پارلمان مستقیماً از تلویزیون به سراسر کشور پخش شود و در آن حالت عقب تربیون پارلمان رفته تکت جریمه تحویل کرده را به ملت نشان داده بخاطر اشتباهی که در جریان ترافیک انجام داده بود از ملت معذرت خواست. شما را به خدا راست بگویید همین مسأله یک فکاهی برای تان معلوم نمیشود و با این حال به من ترکاری فروش حق بدهید از شما که خواهان احراز بزرگترین مقام سرنوشت ساز کشور هستید بپرسم که وقتی در حیات مدنی و شخصی تان در امتحان ابتدایی ترین اصول زندگی ناکام هستید چگونه ملت میتواند سکان دار و قافله دار کاروان خویش شما را انتخاب نماید. متوجه باشید که من از شما نخواسته ام که عاید ملی، عاید خالص ملی، عاید سرانه و یا خطوط سیاست داخلی و خارجی چیست، من از شما نخواسته ام از مکاتب سیاسی نام ببرید، من از شما نخواسته ام چقدر نفر را گپ داده اید، چون میدانم که ما را همین دور رفتن از زندگی روزمره و فرورفتن در تعریفات و اصطلاحات و حرکات دماگوژیک به همین روز دچار ساخته است. آقایی که سه ساعت در رابطه به منافع ملی، اخلاق و وجدان اجتماعی صحبت مینماید سنگی را که دم دروازه خانه اش از سالها افتاده به چشم نمی بیند که آنرا از راه بردارد و با این حال در خط مشی خویش ادعای ساختن سرکهای کشور، ایجاد شاهراه ابریشم و تمدید خطوط آهن را در شاهراه ها و بزرگ راه های کشور مینمایند.
آقایان!
کاندیدان محترم!

از اینکه لحظه یی طبیعت و مزاج شما را با طرح این شکایات مکدر ساختم صمیمانه معذرت میخواهم. چه کنم در قاموس زندگی انسان های تن سوخته و لب اعتراض دوخته چنان معمول است که هرگاه مجرایی برای سخن گفتن پیدا کنند از فرط فشار زندگی از این بهتر سخنی بر لبان شان نمی آید و رک و راست گفتن آیین زندگی شان است، چون ما انسانهای طبقه پایین از هیچکس هیچ چیز توقع نداریم ولی به هر کس آهنگ درد های دل خود را می سراییم. من ترکاری فروشی هستم که هیچگاه به دربار و قصر کوس و کرنای شما چشم احتیاج ندارم و طلب استعانت به غیر از خدا از هیچکس نمیخواهم شما را میگذارم به مسوولیت بزرگ تاریخی که در برابر تان قرار دارد و به بازخواستی که در روز جزا از تک تک تان نزد خدا صورت خواهد گرفت.
والسلام

نظرات