تجلی عظمت خدا در آفاق بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
وقت آن نیست که در خانه نشینی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هوشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحند
نه همه مستمعان فهم کنند این اسرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
آدمی زاده اگر در طلب آید چه عجب
سر و در باغ به رقص آمده و بید و چنار
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نهل و در از دریا بار
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقش بندی نه به شنگرف کند یا زنگار
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است
شکر انعام تو هر گز نکند شکرگزار
نا امید از در و لطف تو کجا شاید رفت
تاب قهر تو نداریم خدا یا زنهار
فعل هایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار
حیف از عمر گرانمایه که در لهو برفت
یا رب از هر چه خطا رفته هزار استغفار
درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار

نظرات