وضعيت واكنشي و روزمره روشنفكران افغانستان

محمدداود سياووش
روشنفكر افغانستان كه بازمانده خطوط فكري چپ و راست دوران جنگ سرد است، هنوز تحت تأثير آن افكار و در شرايط دوست تراشي ها و دشمن تراشي هاي تخيلي همان زمان بوده حرف تازه متناسب به شرايط موجود ندارد.
زمانيكه شوروي از درون منفجر شد و تحليل ها، افكار، نظريات، جهانبيني و تلقينات مربوط به‌ آن فرو ريخت روشنفكر مربوط به آن ترند در خلاي فكري قرار گرفت و هنگاميكه از درون افكار راست، دهشت افگني و انفجار و انتحار سر برون آورده شمشير برهنه در برابر غرب ايستاد، روشنفكر جناح راست دچار نوعي سر گيچي شد.
در حال حاضر افكار چپي دوران جنگ سرد جنبه تطبيقي ندارد و در آزمون زمان شكست خورده، مائويسم انقلاب فرهنگي را فاجعه ميخواند و اقتصاد هيولايي چين در مناسبات جديدي با جامعه بين المللي گره خورده والقاعده سلاح راستگرايان را در مخمصه قرارداده. اما بر عكس روشنفكر ديروز و امروز افغانستان با بي برنامه گي به نحوي روزگذراني ميكند.
جامعه اروپا را متفكرين و دانشمندان از جا تكان دادند و در دوره هاي هيومونيسم، فيلانتروپيسم، دوره برده گي و قيام برده ها، تسلط كليسا، انشعاب مذهب عيسوي به شاخه هاي پروتستانت، ارتودكس و كاتوليك تا انقلاب كبير فرانسه وتحولات وانقلابات بعدي در چوكات افكار پيشقراول و متفكرين شكل گرفت.
قد بر افراشتن ناسيوناليسم عربي دوران ناصر و مواجهه آن با اخوان المسلمين، ظهور حزب بعث در سوريه و عراق، شعار ايالات متحده افريقايي قذافي، مقاومت بن بلا در برابر استعمار فرانسه، مقاومت آرام گاندي، جدايي پاكستان از هند، جدايي بنگلاديش از پاكستان، انقلاب اسلامي ايران با شعار نه شرقي نه غربي، به خواب رفتن ديكتاتور هاي عرب در شانه امريكا و بالاخره آژير بهار عرب و تغيير صحنه سياست در شاخ افريقا و شرق ميانه و جا گزيني القاعده در بخش هايي از ليبياي پس از قذافي و يمن پس از علي عبدالله صالح، سر بلند نمودن اخوان المسلمين مصر در انتخابات آن كشور از مسايلي اند كه بايد جامعه روشنفكري افغانستان را به تجديد نظر در تلقينات گذشته و تفكر واداشته باشد.
عده يي از روشنفكران دو آتشه چپ كه به اصطلاح از زبان شان در مخالفت با غرب آتش مي پريد،اكنون در فضاي آرام تمدن سرمايه داري نشسته و از امكانات آن با دهل و سرنا ترانه هاي ديروزي شان را مي سرايند و گروهي از سالخوردگان مفكوره هاي راست در خط مقابل القاعده در پهلوي غرب قرار گرفته اند. كه با اين حال براي هيچ يك جاي حرف زدن نمانده و گپ نو هم ندارند.
باز شدن فضاي مجازي انترنت شايد از لحاظ زماني يكي از فرصت هاي بي نظير طرح فرضيه ها، پيشنهادات، نظريات و تيوري ها براي روند كنوني افغانستان باشد. اما متأسفانه حتا از همين امكان هم روشنفكر افغانستان استفاده آنچناني كرده نميتواند و به عوض راهكار و طرح و نظر ترانه خودستايي يا تخريب ديگران را سر ميدهد.
آنچه مسلمست اينكه در لحظه كنوني ما روشنفكر نظريه پرداز نداريم، مراكز تحقيقي به مفهوم واقعي كلمه نداريم، گروه هاي پژوهشگر تاريخ، فرهنگ و جامعه شناسي به مفهوم اصلي نداريم، خطوط افكار سياسي احزاب به طور واضح و برنامه مشخص به وجود نيامده، دو كتاب وزارت عدليه پر از اسامي احزاب سياسي ميباشد كه در سر خط همه شان طرفداري از صلح و قطع جنگ به چشم ميخورد، اما هيچيك راه مشخص برقراري صلح و قطع جنگ را نشان نميدهند. اگر نويسندگان بزرگ دنيا با نوشتن داستان ها، درامه ها، اشعار و طنز ها وجدان بشريت را تكان داده جوامع را به خروش مي آوردند، اينجا در سرزمين ما اكنون مطالعه چنين آثار نمونه يك كار كسالت آور و آنانيكه به اين ژانر هاي هفت شهر سراپا الهام رو آورده اند افراد منزوي و فراموش شده اجتماع تصور ميشوند. در رسانه ها اعم از تصويري، نوشتاري و صوتي اكثراً برنامه هاي سرگرم كننده جريان دارد و اگر كسي بخواهد چون بيژن قندوزي يا گروه مورچه ها در عرصه موسيقي پايش را از سرگرمي به جريان سيال زندگي گذاشته ضعف هاي اجتماع را در ترانه هايش بگنجاند مورد تهديد و تخويف قرار ميگيرد. رسانه ها در گرو اعلان دهندگان يا شركت ها و شركت ها و اعلان دهندگان در گرو قدرت هاي پشت پرده هستند كه از كاه رسانه يي كوه ميسازند و كوه رسانه يي را بخاطر نبود فند و اعلان از جاكنده نابود ميسازند. قشر تحصيل يافته و روشنفكر و متفكر اكثراً به فكر زندگي شخصي شان ميباشند، از استادان در دانشگاه ها تعهد گرفته ميشود كه به ابراز نظر نپردازند، در مكاتب زبان معلمين و متعلمين با قيچي سانسور كوتاه ميشود، در ادارات ارقام و آمار به اختيار رسانه ها قرار نميگيرد و در شكل اداره و سياست به نحوي با تعاملات عرفي كه پيشينه چنداني ندارد روزگذراني ميشود. در دهليز هاي بسياري از وزارت ها نويسندگان و قلم بدستان ديروز را مي بينيد كه بخاطر چند دالر معاش سوپر اسكيل اينطرف و آنطرف سرگردانند. جامعه مدني كه اصلاً موجود از رمق افتاده ميباشد به غير از پروپوزل نويسي و مهارت در تدوير وركشاپ و شيوه برقراري ارتباط با دونر ها كار ديگري از دستش ساخته نيست.
در اين حال سوالي مطرح ميشود كه آيا روشنفكران افغانستان واقعاً توان انديشيدن شان را از دست داده اند يا شرايط طوري دراماتيزه شده كه اين قشر با تكرار مكررات مسير زوال و اضمحلال را پيموده از نظر جامعه بيافتد. جواب اين سوال را شايد بتوان در مرحله اول به وضعيتي ارتباط داد كه در ابتداي اداره موقت پيش آمد. با آمدن جامعه جهاني به افغانستان عده يي با مهارت خاص و با ارتباطات خاص با آنان در تماس شده دكان هايي به نام رسانه، نهاد مدني و اتحاديه باز نموده و به فكر دريافت فند شدند. در اين غوغا چون منافع مادي مطرح بود نه رسالت و فكر و انگيزه مسلكي ، درقدم نخست آناني كمك هاي جهان را قاپيدند و بلعيدند كه شناخت هايي داشتند، اين افراد مانند فلم هاي وسترن در رول هنرمندان موفقي ظاهر شدند كه با ختم فند نقش هاي شان در صحنه پايان يافته پي كار شان رفتند. در حاليكه ژورناليست واقعي، نويسنده واقعي، هنرمند تياتر و سينماگر واقعي، آوازخوان واقعي و ساير رشته هاي هفت شهر هنر را اصلاً به دورازه آن دفاتر راه ندادند و حالا كه دوره آن فند ها ظاهراً به پايان ميرسد همين روشنفكران بي همه چيز مانده و صحنه خالي. در حالاتي اين نويسندگان و هنرمندان را با ميهماني هاي درباري و يك نشست شبانه ياد ميكنند تا چون فردوسي قصه شاهنامه را در آخر با آن كلمات تند تلخ نسازند.

نظرات