از درواز تا کاپیسا

شماره 139/ پنجشنبه 7 سنبله 1392/ 29 اگست 2013
8
نوشته: گل احمد شیفته
برگردان به الفبای دری: صاحبنظر مرادی
وادي كاپيسا به شمول گلبهار ديگر آن سرزمين خشك و باير نبود. هزاران سال قبل اين خطه به اثر فرو ريختن پركاله بزرگي از كوه در تنگناي منتها اليه مسير دريا در جوار تگاب، تمام اين منطقه زير آب قرار گرفت.
زماني كه اسكندر مقدوني از اين منطقه عبور ميكرد، قسمت زيادي از كاپيسا زير آب بود. از حصه بولغين تا اونچو و رقبه سيد خيل سطح موج آب بلند بود. ناگهان بر اثر فرسايش آن مانع، يعني پارچه كوه در دريا، اين آب ايستاده در مجراي دريا به حركت در آمد و به مصداق تاريخ، گل و ريگ نواحي «ريگ شاه مرد خان» گسترده شد. سطح آب دو باره به حال عادي در آمده درياي پنجشير مجدداً با جريان طبيعي اش به راه افتاد.
قرنها بعد مهاجران زحمتكش دروازي دست ها را، به اصطلاح بر زده كار كردند. كشتزارهاي بزرگ گندم، جو، جواري، ماش و شالي سر تا سر كاپيسا را در بر گرفت. درختان توت و ميوه جات رشد نموده، مالداري و دام پروري انكشاف كرد.
مردم ساير بلاد همواره براي دريافت كار و كاسبي و دروگري به اينجا آمدند و قسماً در آن گرد و نواح مسكن اختيار نمودند. گويا پاي زندگي در اين وادي از سر گرفته شد. افراد خانواده در هر گوشه و كنار به اعمار مساجد و مدارس پرداخته، روحيه تازه دانش آموزي را ميان اقشار تأمين نمودند. راه ها به هر سو كشيده شد و تاجران را تشويق به تجارت و سوداگري در اين خطه كردند. عده اي از اهل هنود را در قريه «ده مظفر» جا دادند. نقش آفرين عناصر ساختاري را شيرازه بست، دگر گوني ها شالوده ريزي شد. رشد فزاينده نفوس در هر جا تحت يك نظم كلي در آورده شد. دامان امراض انساني، حيواني و نباتي با ورود حكيمان هندي و دانشمندان كابلي و زراعت پيشه گان ننگرهاري برچيده شد. همه احساس خوشبختي مي كردند. كمك هاي بيشتر از زادگاه اساسي آنها، از درواز و بهارك و از پنجشير مواصلت كرد. رفت و آمد ها از هر جهت آغاز شد. دو تن از پسران ناصر خان، كه غرض تجارت به غوربند رفته بودند، در آنجا ازدواج كرده و مسكن گزيدند. بدينطريق شاخه اي از نسل خانواده درواز را غوربندي ها تشكيل دادند. جشن بزرگ عروسي شيرخان و زيبا در «شيرخانخيل» سه روز تمام برگزار شد. عده از باشندگان شتل وارد كاپيسا شده در اين خوشي اشتراك كردند... بهترين گليم شتل را زيبا مي بافت. تا امروز نوع گليم نفيس و نامي زيبا در آن منطقه شهرت دارد. از شيرخان سه پسر بنام سعادت خان، دلدار خان و مرادخان به وجود آمدند. آنها به جبل السراج امروزه نقل مكان كردند، و قسمتي از مردم جبل السراج را نيز دودمان درواز تشكيل داد. اغلب فرزندان عزت خان به مسلك نجاري گرايش پيدا نمودند. چنانچه ديده مي شود، تا حال بهترين نجاران ماهر در عزت خيل وجود دارند. همچنان فرزندان ناصرخان اكثراً بناء هستند و زراعت پيشه. اهالي خم زرگر، كه اعقاب و بازماندگان پادخان و عبدي خان اند، تمايل زيادي به مالداري و تربيت گاو، گوسفند، مرغ داري و اسپ دارند.
محمد آغا و سواد خان بيشتر اوقات شان را به شكار در كناره هاي قله شميانه و كوه آشيهان ( اصلا بنام عاشقان) روي اسپ سپري مي كردند. دراواسط گرماي تابستان روزي محمد آغا و سواد خان قطار بزرگ اشتران را ديدند، كه ساربانان هندي آنها را در علف چرها و مرغزار هاي جوار دريا مصروف چرا كرده اند، وگاهي به داخل كشت زار ها ي مردم داخل مي شوند. دو برادر از ساربانان سياه چرده علت اين خراب كاري را جويا شده پرسيدند، كه صاحب و مالك اين اشتران كيست؟ و به اجازه كي اينجا آمده اند. ولي ساربانان به زباني تكلم و صحبت مي نمودند كه نه سواد خان و نه محمد آغا با آن آشنا بودند . در لابلاي پرسش ها و ترجماني يكي از هندوان ساكن /ده مظفر/ اين نكته روشن گرديد، كه پادشاه مغولي هندوستان اين شتران را گاه گاه براي چراي تابستاني به اين منطقه مي فرستد. سواد خان و محمد آغا بر آشفته شده، شمشيرها را از نيام كشيده پاي چند ين شتر را قطع و پي كرده، اشتر هاي ديگر را ازآنجا برگردانيده و به سار بانان به وسيله ترجمان تفهيم كردند كه از اين به بعد ديگر اجازه ندارند، چارپايان شاه مغمول را به علاقه فرزندان شاه درواز به غرض چرا بفرستند. محلي كه اين دو برادر اشتران را برگرداندند، بنام/ اشتر گران/ ، يا / اشترا گران/ ، يا بنام امزوره اش/ اشتر گرام/ مسمي گرديد . قصه اين جسارت و شهامت در سراسر كاپيسا پيچيد. اين سرو صدا تنها در محل باقي نماند، بلكه آوازه آن به آن طرف مرزها به گوش شاه مغول رسيده، اهل دربار شاه را مشوش ساخت. پادشاه مغولي هندوستان از عمل اين مردان متحير شد، كه خود را فرزندان شاه درواز معرفي كرده اند، ولي در باطن به انديشه فرو رفت واز وجود اين مردم جسور هراسي به دل داشت، زيرا قطع پاهاي اشتران شاهي مفهوم ديگر در قبال داشت. در ظاهر واكنش مخصوص نشان نداد، ولي در باطن به انديشه فرورفت و از وجود اين مردان جسور هراسي به دل داشت، زيرا قطع پاهاي شتران شاه مفهوم ديگر در قبال داشت . بنابراين، سال ديگر پيامي به اولاد شاه درواز توسط دو نفر فرستاده خويش ارسال كرد. متن پيام احترام كارانه و در شأن شهزاده گان بود. شرف بانو پس از مطالعه پيام به سواد خان و محمد آغا توصيه نمود، كه بدون هراس به دربار شاه مغول بروند زيرا شاه مغول مي توانست با لهجه و شيوه ديگر ي آنها را به هندوستان بخواهد. از فحواي پيام احساس خوش بيني داشت. پس، وقتي شاه مغول آنهارا شاهزاده گان گرامي خطاب كرده، يقينا سرنوشت نويني مقابل آنها قرار دارد و بايد ازين فرصت و شانس استفاده كرد. لذا پسرانش به صفت مردان آزاد و بي ترس عازم هندوستان شود.
دو برادر توصيه مادر دانشمند شان را پذيرفتند وبراي سفر آمادگي گرفتند. يكي از روز هاي زمستان سواد خان و محمد آغا همراه با دو تن فرستاده شاه بسوي هندوستان روان گرديدند. 22 روز شان در راه گذشت. شاه اكبر مغول اين دوبرادر را با اعزازواكرام به دربار خود بار داد. هفته ديگر دوبرادر رانزد خود خواست وضع و حال شان را به تفصيل جويا گرديد، بعد به آنها با لطف زياد گفت، كه اين يگانه وسيله خوبي بود كه او از و جود شان در سر زمين غربت اطلاع حاصل كرده است و هر گاه پاي چند اشتر را قطع نميكردند، از آنها، كه از شاهزاده گانند، سراغي نمي توانست به دست آورد.
شاه مغول متظور ديگري نيز در زمينه داشت، او دانسته بود كه در ميان ساير برادران اين دو تن افراد جسور و سر شار مي باشند. پس آن دو تن را بايد احترام كارانه از برادران شان جدا سازد . به همين منظور به سواد خان چهار پيكار زمين در منطقه كه اكنون بنام / سواد – ت/ و بو نير ناميده مي شود بخشيد.
براي محمد آغا چهار پيكار زمين ديگر در علاقه لوگر امروزه به وسيله يك هيئت مخصوص خريداري و به محمد آغا سپرد. منطقه كه محمد آغا در آنجا صاحب املاك گرديد تاهمين اكنون بنام او / محمد آغه / در لوگر يا د مي گردد.
وقتي اين خبر به كاپيسا رسید، شرف بانو زن و فرزندان و اموال و پسران سواد خان را نزداوانتقال داد و خودش با آنها همراهي كرد. شيرازه زنده گي جديد سواد خان را سر و سامان داده برگشت. بعد خانواده محمد آغا را نيز با اموال و معاشي به لوگر رسانده به حيات شان بنياد آبرومندي نهاد ه برگشت. پسر بزرگ محمد آغا را كه جمال آغا نام داشت، بر سر املاكش نگهداشت و به محمد آغا گفته بود، براي اينكه گاه گاهي ياد از خانواده كنيد ، پسرش را نزد خود نگه ميدارد و جايگاه و املاك پدر را به پسرش جمال آغا واگذار كرد.
اين منطقه تا امروز بنام او سر زبان هاست. مردم لوگر با اهالي كاپيسا فطرتا ارتباط و مراوده داشته، باهم خويشاوندي مي كنند و يك ديگر را قوم مي شمارند.
در كاپيسا آسياب ها ي آبي اعمار گرديد . اولين آسياب در نقطه بين شيرخان خيل وعزت خيل ساخته شده است . ثمر كشتزار ها در كاپيسا بقدري افزايش يافت، كه محصول مازاد به پروان و كابل و ننگرهار صادر مي گرديد.
درخت هاي توت سرتاسر منطقه را فرا گرفته، صنعت پيله پروري خيلي رشد كردكه با تاسف اثري از آن باقي نمانده است .
فرزندان جوان پادخان و عبدي خان ، كه جهت اعمار منازل وقلعه ها از دامنه كوه خم زرگر خاك و گل انتقال مي دادند،در زير گل كنه ها اتفاقا خم پراز زرناب يافتند.پيداشدن اين خم مملو از سكه هاي طلا وضع اقتصادي خانواده را كاملا تغير داد. ازهمين وقت مناطق پاتخيل و عبدي خيل بنام جديد /خم زرگر/ مبدل شد.
در واقع آنها به قسمتي از معبد بزرگ تاريخي (كن – كو )كه از دوره هاي قديم (گريكو بود يك) باقي مانده بود، دست يا فتند، ولي درآن زمان تفحص بيشتر درين زمينه انجام نداده اند. همچنان در محلي به نام موري قلعه مستحكمي اسكندر مقدوني وجود داشت.اسكندر از جبل السراج ( ارگ روي تپه)
گاه به موري مي آمد و داخل ميخانه مخصوص خود مي شد، كه تمام ظروف آن از طلا ساخته شده بود . قلعه موري با دروازه سنگي بزرگش در سا ل 1345 هجري شمسي (1966 ميلادي) توسط باستان شناسان افغاني كشف گرديد.
مقداري از ظروف طلايي به مركز كابل انتقال يافت و سرنوشت ظروف اين ميخانه وارد هاله ابهام شده و كسي نمي داند به آن چه كاري صورت گرفته . تنها اشياء و ظروف سنگي به شمول دو پيكر ه سنگي شير به نساجي گلبهار تحويل شد.
افراد جوان خانواده دروازي جهت تحصيل در كار ساختمان منازل سيستم عنعنوي سقف هاي گنبدي را تغير داده،خانه هار ا چوب پوش كردند. خانه ها رفته رفته دو منزله شد. چونه را از دره پنجشير آورده به سفيد كردن و رنگمالي منازل دست زدند. ديوارها را از داخل و خارج به سيم گل رنگ وزرق مي پوشيدند. خانه هاي سفيد رنگي دورنما از فاصله هاي دور دست مشاهده ميگرديد. به احداث راه ها اقدام نمودند، پارچي هاي اسپي از منطقه ريگ روان ريگ ميده شفاف را انتقال داده ، از آن براي احداث راه ها استفاده مي كردند. ريگ روان شيله نشيب مايلي است پر از ريگ زرد رنگ ، كه در كشور هاي ديگر بهترين ماده خام شيشه سازي شمرده مي شود، كه از انواع سليكت است . صرف نطر ار افسانه ها درين مورد شايد بقاياي يك يخچال تاريخي باشد. در جوار ريگ روان ميله ها و بازار هاي هفته وار را بنا نهادند. امتعه پاي ديوار نكات مختلف روز هاي دوشنبه درين جا معامله مي شود. رو ز پنجشنبه روز بازار جمال آغه بود. كوه هاي اطراف وادي وسيع پوشيده از درخت هاي بلوط بود، قشقار خان علاقه دار خينج جوانه هاي نهال درخت هاي نوع ديگري را به كاپيسا فرستاد ، كه روي تپه ها غرس گرديد. و جنگلي از درخت هاي خينج درين جا افزوده شد.
شرف بانو به منظور انسجام امنيت و دفاع منطقه ، كه هر لحظه گسترده مي شد، اشخاص قابل اطمينان را در هر محل بحيث ملك، مير آب ، قريه دار، گدام دار ، خزانه دار، ناظر سررشته دار، صدباشي بازار ، مير شكار ، دزدبگير، تحصيل دار، وكيل كسبه كاران وغيره تعيين و آنها را در چوكات جرگه هاي محلي متشكل ساخت . گزارش كار هر ملك در مجموع نزد سه نفر علاقه دار كه مقر شان در گلبهار ، كو هبندو ده بالاگي بود، مطرح و حل وفصل مي گرديد . در راس اداره مركزي حاكم جا داشت. تشكيلات اداره مركزي را قاضي، مفتي ، كاتب ماليات، اجراييه و قوماندان فعاليت مي نمودند. حاكم از جانب جلسه اعضاي خانواده بعد ار غور مقرر مي گرديد./ تنخا/ به مفهوم اجرت يا معاش سالانه نقدي و جنسي بود، كه از طريق خزانه و گدام مركزي پرداخته مي شد. عوايد خزانه عمومي را يك نوع ماليه زمين ، تعداد حيوانات و ماليه آسياب ها تشكيل ميداد . فساد، رشوت ، دزدي، قتل، دشمني، حق تلفي، قمار ،ولگردي، بي ديني و گران فروشي به شدت پيش گيري و مواخذه مي شد. گسترش و تامين مدارس و سواد، اعمار مساجد، مكاتب محلي ، رشد هنر ها ، استخدام استادان از سر زمين هاي همجوار بدوش ميرزا صد ر الدين بود . مركز اين كانون علمی در قلعه بزرگ نزديك تل شيدا و شاخه دومش در قريه محمود راقي قرار داشت.
نخستين مسجد جامع كه به اصول گنبدي بامناره بلند ساخته شده در جوار خميده راه /تبه زار/و پناخيل / به نام / با كو خم/ آباد گرديد. نام قديم تر با كوخم اصلا/خم با با كاكو/ بوده است. دومين مسجد جامع درخم گلبهار ايجاد شد و سومين در جمال آغه .
مراسم ورزشي بزكشي در اوايل بهار و روز هاي عيد در پهنا ي دشت شيرخان خيل وناصر خان خيل برگزار ميگرديد.
بازارها به رسته ها منقسم شده رسته بنجارگي، قصابان، غله فروشان، پخته فروشان، كفش دوزان، خياطان، بزازان، زرگران،كلالان، تيل فروشان، نجاران و آهنگران جاي معيني داشتند. در فصل جمع آوري محصولات كشاورزي گروه هايی از ننگرهار براي دروگري به كاپيسا آمده در مقابل اجرت كار مي كردندو برنج را پايكوب مي نمودند.
يك عده اهالي شتل كه مهارت خاصي به تراش سنگ داشتند و استاد كاران ناميده مي شدند، به محلات جاي گزين شده و بعضي هم آسياباني مي كردند. دهقانان سالي دوبار به سر پرستي مير آب داوطلبانه در دو جوي آب ،جوي كشي انجام مي دادند. اهالي آن طرف دريا با چنگك و جال به سيد ماهي مصرف بودند. هر گاه بر مبناي مدارك تاريخي زندگي اين خطه به مطالعه گرفته شود، اين برداشت به فراچنگ ميرسد، كه مهاجران اوليه دروازي با كار غناي سر شار دانش خود گويا از مرغزاري بي ثمر يك سرزمين آباد و پر نفوس از خود به نسل هاي ما بعد شان باقي گذاشتند، اثر ماند گار ونامير ا، كه زمان ها آن را همچون تك واژه هاي پر فروغ روي برگ تازه در كتاب زندگي پويا و نقش آفرين ازوراي چاشني حوادث جور و نا جور با خود آورده است.
بلي ! آنها ساختند و دريغا كه ديگران دست به ويراني آن زده ؛، به بي تفاوتي و نا هنجاري ها سپردندو نا بخردانه گفتند: تقدير چنين بود. نا گفته پيداست كه وقتي شمعي روشن مي شود، همزمان به آن بادي مخالف به وزيدن آغاز مي نمايد . زماني كه يك پديده پر فروغ پروبال مي گيرد و رنگ واژه ها مايه گرفته در عرصه رشد گرايش مي يابد. ناگهان در برابر زيبايي اعلي روبناي فريبنده ، مصيبت كينه توز عرض اندام نموده، آفريده ها را به زوال مواجه مي سازد . گويا روابط ناياب طبيعت به اين سطح كيفي آفرينش ر شك مي برد.
درست 449 سال از مهاجرت دروازي هاي به كاپيسا سپري مي شود. قبل ار ظهور يكي از روز هاي سال 1170 هججري شمسي(1791 ميلادي) به عبار ديگر ، 203 سال پيش از امروز (ختم كتاب) زمين لرزه شديدي سراسر كاپيسا را به لرزه در آورد. دريكي از ديباچه هاي قديم ي شاعري درباره اين زلزله مدهش نوشته بود:
هزارو دو صد و نو دبود ويك
كه چرخ فلك بر زمين حمله كرد
در سال 1291هجري قمري زلزله اي به وقوع پيوست. منازلي ويران گرديد. كشت زار ها به هم ريخت و درزها و شگاف هاي عميق روي زمين دهان باز كرد. هزاران انسان در زير آوارها جان سپردند. چارپايان كشته شدند. يك درز بزرگ از قسمت شمال و غرب منطقه و دامنه هاي كوه ( كه آثار ش به نام/ زلزله كندگيد/ تا حال موجد است) تا دامنه بلند ي هاي سيد خيل روي زمين ايجاد و آب جاري درياي پنجشير را قطع و در ژرفاي خود مي بلعيد. حصه آن طرف درز در دريا براي 21 روز خشكيد. فضارامه غليظ و عفونت باري فرا گرفت . نهرها شكسته و قسمت هاي ديگر را آب با خود برد . مردمي كه زنده بودند، وحشت زده از لرزش و غرش شديد سراسيمه به هر سومي شتافتند. اجسادمرده هاوزنده ها را از ريز سقف هاي فرو پاشيده به مشكل برون مي آوردند. عده اي باچارپايان به سمت پروان و پنجشير و نحراب فرار كردند . اين فاجعه، آفت و قيامت برپاكرد. غله و خوراكه زير آوارو سقف منازل ، كه اكثرا آتش گرفته گردودود از آن بلند مي شد، محوگرديد. مدتي زمين مي لرزيد دراين گيروادار علي شاه نواسه سواد خان با پنچ صد تن از (علي شينگ) لغمان و نادر خان نواده ناصر خان از دره غوربند باسه صد نفر ويك عده بزرگ باشندگان پنجشير وارد منطقه آفت زده شدند، دست به كار شده، مواد و خوراكه را كه با خود آورده بودند بين مصيبت ديده گان توزيع مي نمودند. بيل و كلند و جبل و تبربه سر عت بالا و پايين مي آمد.
اين زمين لرزه كه، تاريخ زمين شناسي آن را دومين زمين لرزه شديد در آسياي ميانه وقت به شدت هفت درجه رشيتر ثبت كرده ، فاجعه انساني را در كاپيسا برآورد كه تلفات و خسارت آن شمرده نشده است. هنوز شش ماه ازين فاجعه نگذشته بود، كه اين انسان ها به فطرت طبيعي ياس و نو ميدي را كنار گذاشته به همت ياران و فاكيش مرده ها رادفن و زخمي ها را معالجه نموده، آغاز به بازسازي كردند. منازل وساير بنا هارا بار ديگر اعمار و ترميم و براي زنده گي آماده ساختند. نهر ها دوباره آباد و به زمين تخم پاشيده، را ه ها با كارسراسر قوم اصلاح شده مي رفتند. سهم گيري سحر آفرين و اثر بخش مردمان بدخشان ، تخار، ننگرهار، پروان و پنجشير و كوهدامن باعث شد، تاروي لبان خشكيده( كاپيسائيان ) لبخند زنده گي پديد آيد.
صد ها سال ازين حادثه گذشت واز آثار ويرانه ها به جز خاطرات غمناك چيزي باقي نماند. روال پدرام زنده گي در هركجا از سر گرفته شد.
سروش خوش بختي و حيات عادي دوباره بر افراز منطقه كاپيسا بال گشود وآهنگ خوش آفرينش و كار در فضاي هر خانواده بلند گرديد. قلعه هاي مستحكم جديد در هر گوشه عرض اندام نمود، باغ ها دوباره ثمر گرفتند، قحطي و گر سنگي رخت بربست.
در دامنه كوه صافي قلعه بزرگ/ نورخان/ در جوار چشمه سار نزديك به دشت شيرخان خيل قلعه معروف/ معاذا لله خان/ ، در اشترگرام قلعه/غلام نبي خان/ و عبدالكريم خان/و خواجه ميرزا/ ، در جمال آغه قلعه/ / حميد خان/ و خواجه انور/، در تپه زارقلعه / امير محمود خان/ و شاه سواد خان/، در نواحي خم زرگر قلعه / ارغون خان/ و شاه /علم خان/ و قلعه نور الدين/ در عزت خيل/ قلعه محمد غالب خان/ و / محمد يعقوب خان/ ، در ناصر خان خيل / قلعه سمندر خان/ ، در محمود راقي قلعه/ شاه بابا خان/ و محمد نسيم خان/ در شيرخان خيل / قلعه دلدار خان/ و جانداد خان/، در ملا خيل / قلعه سعادت خان/و / ملانوروز خان/ ، در تپه ملك خان/ / قلعه رستم خان / و كريم خان/ ، در ده بالا(ده بالا ده بابا علي ) / قلعه عبدالقاردرخان/ و / ميران شاه جان/ در گلبهار/قلعه نو رالدين / و فيض محمد خان/و/ قلعه خوا جه شان خان/، در كوه بند/ قلعه هاي علي محمد /و/صفرخان/ اعمار و آباد گرديدند. نسل ها يكي پي ديگر بر مبناي قانون طبيعت در سير زمانها با ويژ گي ها ي خاص خود به راستي بيكرانه پويايي حيات انساني به جلو مي رفتند. هر لحظه رابطه ها بامركز كابل و تماس ها با شهر هاي ديگر برقرار مي شد. مردمان دليراين خطه در مبارزات آزادي خواهي عليه امپراتوري بريتانيا سهم ارزنده اي داشتند. براي تقويت ارتش دولت مقرره جديدي/ هشت نفري/ را پذيرفتند. هشت نفري به مفهوم بسيج يك نفر از بين هشت نفر در خدمت اردوبود.
سده ها سپري مي شد، يك عده جوانان جهت تحصيل دانش و يا كاريابي به كابل وساير ولايات مي رفتند. تجارت رونق گرفت و باذوق زنده گي هماهنگ پديد آمد. جاده ها هرسو كشيده وارتباط يافت. موجوديت نيروي بشري، اراضي مساعد، آب و هواي ساختماني باعث آن گرديد كه ، يك دستگاه عظيم صنعتي در د شت شيرخانخيل احداث شود. چندين هزار ماشين بافنده گي ، نخ تابي و رنگ آميزي توسط كمپني هاي آلماني به كار افتاد، جريان پانزده هزار ولت برق دستگاه سروبي منطقه را تنوير نمود. هشت هزار نفر به كارهاي صنعتي و ساختماني مصروف شدند. سطح زنده گي بالا رفت . توليدات دستگاه نسا جي گلبهار از سطح خود كفايي كشور راه صادرات را به خارج باز نمود.
ناگهان چرخ هاي متحرك و فعال باز ايستاد، جنگ بي مفهوم و نا ملايمات اجتماعي همه را برهم زد و قفل بزرگي بر دروازه عموم اين بناي بي بديل آويختند. محصولات و افزار كار به تاراج رفت. نه جريان برقي باقي ماند و نه روند زنده گي عادي؟ چه درد ناك است مشاهده چنين منابع سرشار، كه خشكيده و در خواب ركود عقب ماني ها فرومي رود. ارمغان و دست آورد جنگ چيزي به جز بربادي نيست. درين فضاي تاريك و تنهايي و هجران و دربه دري از فاصله دو ر آينده، بارقه اميد مي درخشد، خيلي خفيف، اما نوراني.Ÿ

بقیه در آینده

نظرات